یه روز وقتی 8 سالم بود داشتیم می رفتیم اردو قبل از اینکه سوار اتوبوس بشیم تو حیاط مدرسه بچه ها همش درمورد زرشک پلویی که مامانم برام گذاشته بود حرف میزدین ونقشه میکشیدن آخه دوستام خیلی طرفدار دستپخت مامان من بودن در همین حین رفتیم سوار اتوبوس بشیم تا سوار شدیم نمیدونم چی شد زیپ کیفم باز شد و هرچی...