ممنون
این عکس و دیدم یاده اون یه باری که آشغال انداختم تو خیابون افتادم
داستانش این طوری بود
چند هفته پیش پسر داییم اومده بود خونمون و آخر شب بهم گفت که بریم تو کوچتون یه دوری بزنیم
بعد از سر کوچه سیگار خرید !! و منم 2 تا دلستر گرفتم
رفتیم کنار خیابون که صندلی داشت و جولومون فلکه ی باصفایی هم...