داستاني نقل شده (اگه اشتباه نكنم از كتاب داستان راستان شهيد مطهري) كه فردي در بيابان راه گم كرده بود، فردي سوار بر اسب به او كمك ميكنه؛ولي اون شخص بهش خيانت ميكنه و اسبشو ميدزده. قبل رفتن دزد، صاحب اسب بهش ميگه: من فقط ازت يه خواهش ميكنم: اينكه وقتي رفتي شهر، موضوع اتفاق افتاده رو براي ديگران...