باز هم قلبي به پايم اوفتاد
باز هم چشمي به رويم خيره شد
باز هم در گيرودار يك نبرد
عشق من بر قلب سردي چيره شد
باز هم از چشمه لب هاي من
تشنه ئي سيراب شد، سيراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروي در خواب شد، در خواب شد
بر دو چشمش ديده مي دوزم به ناز
خود نمي دانم چه مي جويم در او...