دلم برای نیمکتی که پر از خاطره هایی که دوست داشتن را به نظاره می نشستند
وآلاچیقی که همیشه صدای قهقهه اش.خواب را از کلاغها می گرفت
واز بوی عشق لبریز بود تنگ است
در دیار نیلگون خواب.ای جدایی تو بهترین بهانه گریستن
بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام
ای نوازش تو بهترین امید زیستن
در کنار تو من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام
دلم برای غروب هایی که با تو تا ته دنیا می دویدم و برای بارا ن هایی که بوی تو را میداد
و نسیمی که یاد تو را بر مرز و بوم می پاشید
و بهار نارنجهایی که رنگ و بوی زیبایت را به خود داشتند تنگ است