.. دکتر می گفت:
" یک قاشق چایخوری
از شعرهای نامفهومت را
با یک فنجان باران
دَم کن و
به زور هم شده
به خوردش بده!
تا آرام شود ٬
تا دست بردارد
از سر ِ اینهمه دلتنگی... "
لعنت به این درد ِ بی درمان!
حتی دکتر هم نفهمید
تو که نباشی
نه شعری هست
نه بارانی
نه آرامشی
و
نه حتی منی!!!