خیابان خلوت است.
چراغ های اطراف خیابان سایه هایم را کوتاه و بلند می کنند.
باران شروع به باریدن می گیرد.
گویی غم های من بر دوش آسمان سنگینی می کند.
قطرات باران به صورتم می خورد.سرازیر می شود.
از کنار چشمانم حرکت می کند.
انگار به جای من اشک می ریزد.
صدای گام های بلند من در صدای نم نم ریز باران...