[
مردی در انتظار تو خشکید مثل چوب
یک دست روی صورت ویک دست بر کمر
مثل درخت در دل تو ریشه کرده ام
بی فایده است هر چه بگویم : تبر تبر
معشوق هیچ وقت تعارف نمیکند
این قلب مال توست خجالت نکش ببر
تو جنگجوی تازه نفس من حریف خوب
من زورگوی قصه ام و نو ضعیف خوب
من مرد افتضاح خداوند در زمین
تو شاهکار خلقت و جنس لطیف خوب
تو حرفهای خوب ولی با زبان تلخ
من شعر های تلخ ولی با ردیف خوب
و باز حس خداحافظی اجباری
صدای قهقه در مجلس عذاداری
دوباره پنجره هایی که رو به دیوارند
و باز میکنیش ( بد ترین خود آزاری !!!)
.
.
.
گرفته گریه اش اما بلند میخندد
که بر نیامده از دست هیچکس کاری
شعر فوق العاده ای بود عزیزم !
من ولی امتحان کردم امشب........ آسمان ریسمان کردم امشب
شاید این شعر بی مایه روزی دست یک روح مرتد بیفتد
من ولی در پی یک سوالم : این که پایان این ماجرا چیست
این که آخر چرا مرگ باید روی یک خط ممتد بیفتد