بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی
تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی
نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد
به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی
منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی
سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی
گرفته آسمانم لب به لب ابر سیاهت را
مبادا باز خورشیدی...