من ماشین خرید نیستم، من همسر توام، همان که منتظر میماندی تا بهار بیاید، تا ابرهای سرگردان ببارند، تا دوتایی بدون چتر بدویم تا ته باران. آنگاه خیسیمان را به رخ آفتاب بکشیم و زندگی را به خنده بگیریم.
من همان مردی هستم که بهار را به خاطرش دوست داشتی و باران را با او می پسندیدی. همان که دست...