مرد كری بود كه میخواست به عیادت همسایة مریضش برود. با خود گفت: من كر هستم. چگونه حرف بیمار را بشنوم و با او سخن بگویم؟ او مریض است و صدایش ضعیف هم هست. وقتی ببینم لبهایش تكان میخورد. میفهمم كه مثل خود من احوالپرسی میكند. كر در ذهن خود, یك گفتگو آماده كرد. اینگونه:
من میگویم: حالت چطور...