نتایح جستجو

  1. snazari

    مشاعرۀ سنّتی

    در دیر مغان امد یارم قدحی در دست مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
  2. snazari

    مشاعرۀ سنّتی

    تا توانی دلی بدست اور دل شکستن هنر نمی باشد ;)
  3. snazari

    مشاعرۀ سنّتی

    در عهد پادشاه خطا بخش جرم پوش حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش
  4. snazari

    به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

    غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را :biggrin:
  5. snazari

    مشاعرۀ سنّتی

    در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
  6. snazari

    مشاعرۀ سنّتی

    تاهمه خلوتیان جام صبوحی گیرند چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم
  7. snazari

    مشاعرۀ سنّتی

    مسلمانان مسلمانان مسلمانی زسر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می اید
  8. snazari

    مشاعرۀ سنّتی

    در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
  9. snazari

    مشاعرۀ سنّتی

    ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید
  10. snazari

    مشاعرۀ سنّتی

    روزها فکر من اینست و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
  11. snazari

    مشاعرۀ سنّتی

    دل بیمار شد از دست رفیقان مددی تا طبیبش به سر اریم و دوایی بکنیم
  12. snazari

    مشاعرۀ سنّتی

    نابرده رنج گنج میسر نمی شود مزد ان گرفت جان برادر که کار کرد
  13. snazari

    مشاعرۀ سنّتی

    دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم نقشی به یاد خط تو بر اب میزدم
  14. snazari

    مشاعرۀ سنّتی

    در ره منزل لیلی که خطرهاست در ان شرط اول قدم ان است که مجنون باشی :que::redface:
  15. snazari

    مشاعرۀ سنّتی

    ان قصر که بر چرخ همی زد پهلو------------بر خاک درش شهان نهادندی روی حکیم عمر خیام
  16. snazari

    مشاعرۀ سنّتی

    ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی------کاین ره که تو میروی به ترکستان است حضرت سعدی با هر کدوم راحتتری جواب بده....
  17. snazari

    مشاعرۀ سنّتی

    تا دل به عشقت داده ام------در بحر فکر افتاده ام :que::redface:
  18. snazari

    مشاعرۀ سنّتی

    دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم----باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی حضرت سعدی
  19. snazari

    مشاعرۀ سنّتی

    ما مریدان روی سوی قبله چون اریم چون------روی سوی خانه ی خمار دارد پیر ما
  20. snazari

    مشاعرۀ سنّتی

    من بی می ناب زیستن نتوانم-------بی باده کشید بار تن نتوانم
بالا