بـــی روی تـــو راحــت ز دل زار گــریـــزد
چـون خـواب کـه از دیـده بیمـــار گــریــزد
در دام تـو یک شب دلـم از نالـه نیاسـود
آســودگــی از مـــرغ گـــرفتــار گــریــــزد
از دشمن و از دوست گریزیم و عجب نیست
سـرگشته نسیـــــم از گل و از خـار گــریـزد
شب تـا سـحر از نـالــه دل خـواب نــدارم...