نتایح جستجو

میدونید دوستان ........ خود فروشی فقط مادی نیست (اینو داشته باش !)........ بعضی وقتها قیمت و بهای انجام کارمون با هیچ چیزی قابل قیاس نیست ....... مثلا کسی که وطنشو میفروشه ..فکر میکنید چه چیزی اونقد ارزش داره که بتونه انجام اینکارشو توجیه کنه........ فروختن وطن ....... هم...

خیلی خوبه همیشه خودتو توی موقعیت دیگران قرار بدی بعد قضاوت کنی.............ولی همه اتفاق ها برای همه آدمها به یک صورت و یک شکل رخ نمیده............

مهرشاد عزیز.........مال بودنش مهم نیست.......... برداشت شما مهمه........که چی ازش گرفته باشی...... بحثم از این مطلب .........خیلی واضحه.......... و موفق باشی دوست خوبم........:gol:

من فکر کنم به تیپ شما حسودیشون شده باشه...............:biggrin: دوست عزیز این حرفم شوخی بود.......ناراحت نشی ها ! در کل شما درست میگید....منم تا حدودی با شما موافق هستم.....

دوست عزیز هدفم خب معلومه........ دنیا رو هم اگه میخوای ، بخواه .........باکی نیست........خودت بعدا جواب پس میدی !!! فقط یادت باشه توی زندگی و خوشی ها و آرزوهای افراد دیگه فضولی نکن........ سعی کردم خیلی ساده جواب بدم.......

چقد گرون................:biggrin:..........

بابا اونی که توهین میکنه مطمئن باش نمیتونه از راه پرسش و پاسخ و یا بحث کردن وارد بشه...............پس این راه رو سر لوحه خودش کرده........ ناراحت نباش .......شما با رفتارت بهش یاد بده ........... توهین جایی توی این باشگاه نداره.......

دوست عزیز اگه قراره نظرت رو به دیگران به اصطلاح نشون بدی و توی نظرات دیگه مشارکت داشته باشی.........شاید لازم باشه بدتر از فحش هم ببینی .... ولی اول متوجه باش به چه قیمتی...... در ضمن از بچه های باشگاه ناراحت نشو..........ما اینجا مثل یه خانواده هستیم........ب عدا به این حرفم میرسی........

همیشه میگن یکی از مهمترین امتیازهای یه مدیر سخنان محکم و صریح اونه................ خانم مدیر.....یه نمره بیست پیش من طلب دارید........:smile: راستی من کاملا با حرفهای شما موافقم............ دنباله رو علی (ع) باش ..........مثل یک انسان با هوش و متفکر........نه........:warn:

این آرزوی هر انسانه..........

به عشق چقد ایمان داری اصلا از عشق چه معنی و مفهومی توی ذهنت ساختی...........بد نیست مطالب زیر رو یه نگاهی بندازی......... عشق بورزيد تا به شما عشق بورزند روزي روزگاري پسرك فقيري زندگي مي كرد كه براي گذران زندگي و تامين مخارج تحصيلش دستفروشي مي كرد. از اين خانه به آن خانه مي رفت تا...

سلام بچه ها اگه میخوای بدونی آدم زرنگی هستی یا نه پس لطفا ابتدا مطالب زیر رو یه نگاهی بنداز ....... زرنگی 1 پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم پدر: اما دختر مورد نظر من، دختر بیل گیتس است پسر: آهان اگر اینطور است،...

بچه ها من اینو مطمئنم که توی زندگی اتفاقات مهمش ، زمانی صورت میگیرن که شما انتظارشو نداری....حتی اگه پیش بینی هم کرده باشی.....ولی 100 درصد اطمینان نداری که وقوع پیدا می کنه....... علت باز کردن همچین مبحثی این بود که ما خودمون رو خوب میشناسیم و میدونیم که قیمتمون چندته و اصلا نیاز نیست به هم...

بچه ها سلام مطلبی که در زیر ارائه شده... میشه یه تلنگر باشه به خودمون ... زندگي گروهی از فارغ التحصیلان پس از گذشت چند سال و تشکیل زندگی و رسیدن به موقعیت های خوب کاری و اجتماعی طبق قرار قبلی به دیدن یکی از اساتید مجرب دانشگاه خود رفتند. بحث جمعی آن ها خیلی زود به گله و شکایت از...

خودت رو چند میفروشی ؟ سلام تا بحال شده قیمت خودت رو بسنجی........ جدی شده یا نه...... چقد بهت بدن حاضری دست به کاری بزنی که اعتقاداتت ، انجام اون کار رو نپذیره !!! بچه ها ............. این انسانی که خود خدا هم از آفرینشش سخن ها گفته .... آیا قابل خرید و فروشه...

خدا میدونه خدا میدونه سلام :gol:.........والا نمیدونم........ولی هرکسی بود.....خوب شناختی داشته از ایرانی ها.....:smile:

ناراضی روزی سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه ی بازرگانی عبور می کرد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت : این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.در یک لحظه، او تبدیل به...

شاهزاده خوش بخت روزي روزگاري درزمان هاي بسيارقديم درشهري دور در بالاي تپه اي بلند مجسمه اي بود. لباس مجسمه از تکه هاي طلا بود و به جاي چشمهاي آن، دو دانه زمرد بزرگ کار گذاشته بودند روي دسته شمشيرش هم يک ياقوت درشت مي درخشيد. شبي ازشبهاي اوايل زمستان پرستويي که از دوستانش عقب مانده بود خسته و...

مادر مهربان ساعت 3 شب بود كه صداي تلفن، پسري را از خواب بيدار كرد. پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانيت گفت: چرا اين وقت شب مرا از خواب بيدار كردي؟ مادر گفت: 25 سال قبل در همين موقع شب تو مرا از خواب بيدار كردي؟ فقط خواستم بگويم تولدت مبارك. پسر از اينكه دل مادرش را شكسته بود تا صبح خوابش...

پايان نامه خرگوش يک روز آفتابي، خرگوشي خارج از لانه خود به جديت هرچه تمام در حال تايپ بود. در همين حين، يک روباه او را ديد. روباه: خرگوش داري چيکار مي کني؟ خرگوش: دارم پايان نامه مي نويسم. روباه: جالبه، حالا موضوع پايان نامت چي هست؟ خرگوش: من در مورد اينکه يک خرگوش چطور مي تونه يک روباه رو...