چه حکایت غریبی که غم نگار گفتن
پی وصل او نشستن ز فراق یار گفتن
بدو کف پیاله بردن سوی میکده دویدن
سر خم می گشودن ز سر خمار گفتن
مگرم کلام جانش ز فسون عشق دارد
که چنین اثر ندیدم که به یادگار گفتن
به مبارکی و شادی به نگاه چون بتازد
که زبان توان ندارد مگر از غبار گفتن
تو مگر به جلوه آیی که ز...