من آن موجم که آرامش ندارم به آسانی سر سازش ندارم
هميشه درگريز و در گذارم نمی مانم به يکجا بيقرارم
سفر يعنی من و گستاخی من،
هميشه رفتن و هرگزنماندن
هزاران ساحل و ناديده ديدن ،به پرسش های بی پاسخ رسيدن
من از تبار دريا از نسل چشمه سارم
رهاتر از رهائی،حصار بی حصارم
ساحل حصارمن نيست، پايان کار من...