"... یه روزی توی قصر پادشاهی جشنی برای دختر پادشاه برگذار شده بود و از جاهای مختلف افراد زیادی اومده بودن
وسطای جشن بود که دختر پادشاه وارد مجلس شد، واقعا زیبا بود...
نگهبان قصر چشمش به شاهزاده افتاد و احساسی بهش گفت که گویا بهش علاقه مند شده...
برای همین بعد از جشن تو یه فرصت مناسب جلو رفت و...