سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم
عمریست پریشان ز پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش
چو آینه خود کرده ی حیرانی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
از شوق شکر خند لبش جان نسپردم
شرمنده ی جانان ز گران جانی خویشم
بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل...
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رُخش داد کشم
داد و بیداد که در محفل ما، رندی نیست
که بَرش شکوه برم ، داد ز بیداد کشم
شادیم داد ، غمم داد و جفا داد و وفا
با صفا منّت آنرا که به من داد کشم
عاشقم ، عاشق روی تو ، نه چیز دگری
بار هجران و وصالت به دل...
سفر مرا به کجا می برد؟ چه می دانم
همین که چند صباحی غروب تهران را...
صدای خوردن باران به شیشه ی اتوبوس
نگاه می کنم از پنجره بیابان را
نگاه می کنم و آسمان پر از ابر است
چقدر عاشقم این آفتاب پنهان را...
چقدر تشنه ام و تازه کربلای یک است
چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را
نسیم از طرف مشهدالرضاست...ولی...
نگاه می کنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
و بغض می کنم این شعر پشت نیسان را
چراغ قرمز و من محو گل فروشی که
حراج کرده غم و رنج های انسان را
کلافه هستم از آواز و ساز از چپ و راست
بلند کرده کسی لای لای شیطان را
چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد...
اوباما در تماس تلفنی با حسن روحانی!
اوباما:سلام رفیق چطوری ؟ می گم حالا که دولتمون تعطیل شده داری یه 500 تومن دستی بدی؟ یه هفته ای پس می دم!
حسن: من قرض الحسنه نیستم! من حقوق دان هستم:| :| :|
باز هم اول مهر آمده بود
و معلم آرام
اسم ها را می خواند.
اصغر پورحسین!
پاسخ آمد: حاضر.
قاسم هاشمیان!
پاسخ آمد: حاضر.
اکبر لیلا زاد...
پاسخش را کسی از جمع نداد.
بار دیگر هم خواند:
اکبر لیلازاد!
پاسخش را کسی از جمع نداد
همه ساکت بودیم
جای او اینجا بود
اینک اما، تنها
یک...
مرحوم آیت الله بهجت فرمودند:
« روزی آقا می فرمود: یکی از علمای بزرگ نجف اشرف هنگام سحر و وقت نماز شب پسر نوجوانش را که در اطاق آقا خوابیده بود صدا زد و گفت: برخیز و چند رکعت نماز شب بخوان. پسر پاسخ داد: چشم.
آقا مشغول نماز شد و چند رکعت نماز خواند. ولی آقا زاده بر نخاست. مجدداً آقا او را صدا زد...