در ميان پرده خون عشق را گلزارها
عاشقان را با جمال عشق بي چون کارها
عقل گويد شش جهت حدست و بيرون راه نيست
عشق گويد راه هست و رفته ام من بارها
عقل بازاري بديد و تاجري آغاز کرد
عشق ديده زان سوي بازار او بازارها
اي بسا منصور پنهان ز اعتماد جان عشق
ترک منبرها بگفته برشده بر دارها
عاشقان...