نتایح جستجو

دلتنگم ؛ مثل ماه که بدون نیمه اش هر شب لاغرتر می شود . . .

سخت است حـــرفت را نفهمند، سخت تر این است که حــــرفت را اشتباهی بفهمند، حــــالا میفهمم، که خـدا چه زجــــــری میکشد وقتی این همه آدم حـــرفش را که نفهمیده اند هــــیچ، اشتباهی هم فهـــمیده اند.

تکرار می کند بعد از تو من چگونه این آتش نهفته به جان را خاموش میکنم ؟ این سینه سوز درد نهان را بعد از تو من چگونه فراموش میکنم ؟ حمید مصدق

در خلوت تنهایی ام برای دلخوشی خودم مینویسم نوشته هایی که شاید یادگاری باشد از روزهایی که همدمی نبود مرا تا سر بر شانه هایش گذارم وناگفته هایم را برایش بازگویم __________________

چـــقدر احـــمقانه است ؛ از یـک " قــــهوه ی تلـــخ " انتــظار " فالِ شیــرین " داشتن ... !

سردار دلاور سپاه اسلام شهيد علی تجلائی زندگينامه علي تجلايي در روز پنجم مرداد ماه سال 1338 در تبريز ديده به جهان گشود. در سال 1344 قدم به عرصه علم و دانش نهاد و موفق به دريافت ديپلم از دبيرستان تربيت تبريز گشت. از سال 1356 فعاليتهاي مبارزاتي خود را آغاز نموده، پس از مدتي توسط ساواك دستگير شد...

أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ

حال من تماشایئســــــــت یک امشب .... حال مـــــــرا نقاشی کن !

هــر شب نبودنتــ برایــم هزینــه بالایــی داشتــــ یک قوطی کبریتـــــ دو پاکتـــ سیـــــگار سالـــها سرفــــه

مــرسی که هــستـی و هسـتـی را رنــگ می آمـیــزی هیــچ چــیــز از تـــو نـــمی خــواهم فــقــط بـاش......فــقــط بـخـنــد هَــر شَب ... تـ♥ـو نزديکِ همــان خواب خــــــوبم هستی! فكر ميكنم تا خوشبختی اَم يک غَلتِ ديگر مانده ... و اين غَلت هایِ لعنتــی!!! من را از خواب بيدار ميكنند...

پشت به تــــــــو کرده ام قهـــــــــر نیستم… نـــــــــــــــــــه… به تـــــــــــــو تکیه داده ام که هرگـــــــــــــز تنـــــــــــــــها نشوم…

یک نفر نیست..... یک نفر نیست بپرسد از من..... که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی...... صبح تا سحر گاه با ماه سخن می گویی...... گاه با رهگذران خبرگمشده ای می جویی.... راستی گمشده ات کیست؟؟؟؟؟؟ کجاست؟؟؟؟؟ صدفی در دریاست.....نوری از روزنه ی فرداهاست یا خدایی که از روزازل...

برای به دست آوردنت نمی جنگم به تکدی قلبت هم نمی آیم دوســتــت دارم.... فــارغ از داشتنت براي ديدن اين عكس با اندازه واقعي اينجا كليك كنيد . اندازه واقعي اين عكس 900x682 مي باشد

هر شب نبودنتــ برایم هزینه بالایی داشتــ یک قوطی کبریتـــ دو پاکتـــ سیگار سالـــها سرفه

چه زود دلخوشی هايمان خاطره شد! اميد را بگو کجا کاشتيم که سبز نشد؟!

یاد دارم هر زمان که با دوریت یارای پیکارم نبود چشمها می بستم در خیالم با دو بال خویشتن سوی تو پر میزدم اوج پرواز خیالم بی افق بود مرزهای بسته ی هفت آسمان را می گشود کاش می دانستی چشم من از باز بودن خسته است کاش می دانستی من به چشم بسته از آن آسمانها میگذشتم تا بدان جا رسیدم کز خودم...

مینـــویســــم سـرشـــار از عـشـــق بـــرای تـــویــی کـــه همیــشـــــــه ... تنهـــا مخـاطـبـــ خـــاصّ دل نـــوشـتـــ*ه*هــــای ِ منــــی!!! بــــرای تــــو کـــه بـخـوانـــی!!! بـــدانـــی!!! دوستـــــ داشتـنـتــــــ در مــــن بــــی*انتـــهـاستـــــــ ...

شب که میشود شروع میکنم به نوشتن خاطره هایم هرآنچه کرده ام و چگونه روزم را سپری کرده ام به همه چیزها فکر میکنم اما همین که قلم به دست میگیرم نام تو را روی کاغذ مینویسم عجب حکایتیست این عاشقی...

از “نبـودنـت” دلگیر نیستم … از اینکه روزگاری “بـودی” دلگیرم …