اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود
ببین که جام زجاجی چه طرفهاش بشکست
بیار باده که در بارگاه استغنا
چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست
از این رباط دودر چون ضرورت است رحیل
دچار بودن گشتم و شبیخونی بود، نفرین.
هستی مرا برچین، ای ندانم چه خدایی موهوم.
نیزه من، مرمر بس تن را شکافت.
و چه سود، که این غم را نتواند سینه درید.
نفرین به زیست، دلهره شیرین.
تو را خود یک زمان با ما سر صحرا نمیباشد
چو شمست خاطر رفتن بجز تنها نمیباشد
دو چشم از ناز در پیشت فراغ از حال درویشت
مگر کز خوبی خویشت نگه در ما نمیباشد
تشنه يي سيراب شد ‚ سيراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروي در خواب شد ‚ در خواب شد
بر دو چشمش ديده مي دوزم به ناز
خود نمي دانم چه مي جويم در او
عاشقي ديوانه مي خواهم كه زود
بگذرد از جاه و مال وآبرو
او شراب بوسه مي خواهد ز من
من چه گويم قلب پر اميد را
او به فكر لذت و غافل كه من
طالبم آن...
نایستاده ای چون درختی بی بر
بر فراز تپه ای
نمانده ای چون مردابی پیر
در دل جنگلی
ننشسته ای چون شبی بی ماه
بر سیاهی روزگار
ریخته ای چون باران شبانه و رفته ای
آفتاب فردا
در هوای تو
نفس تازه خواهد کرد
گیاه از تو خواهد رویید
بی آن که .....
تلفظ حروف نامت را حتی بداند
باران را در آغوش می گیرم
و خودم را غرق در رویای بدون تو بودن می کنم
تو با آغوشی باز...
با آغوشی پر از نفس های پاییزی
به استقبالم می آیی...
و مرا تنگ در آغوشت می گیری
و یک نفس عمیق تو کافیست
برای دوباره جان دادنم در هوای بودنت...
خدایا...
مگذار از تو فقط نامت را بدانم!
مگذار که از تو تنها مشق کردن اسمت را به یاد داشته باشم!
همواره در من جاری باش ، همانگونه که خون در رگهای من جاریست!
خداوندا...
از تو میخواهم که هرگز در بیابان هولناک زندگی تنها و بی یاور رهایم نسازی...
از تو می خواهم در جاده پر پیچو خم زندگی تنهایم نگردانی...