برای نگارم
آینه و شمعدانی از آب, رو به رویم نقش می بندد...پرچینی از برگ روی سرم قند می سایند...
و چشمان تو آیه وصال را می خوانند...
انتظار همه جا را فرا می گیرد...
من با سپردن دستم به دستانت...
نه می خواهم گل بچینم... نه گلاب بیاورم...نه برای بار سوم بله را بگویم...
نگاه من, دیر...