اگر از دیده پنهانی،
ز هر چه دیده می بیند ترا بینم تو پیدائی
به چشم دل عیانی تو،
چنین چشمی بباید تا که بینم چون تو والائی
تو خود گفتی
که نزدیکی به انسانها چنان نزدیک همچون یک رگ گردن
چرا من خویشتن
فرسنگها بس دورتر بینم ز ذات چون تو شیدائی
غضب گر میکنی برمن،
بسوزانی به آتش، این تن و جان...