پشت این پنجره ها
پشت این پنجره ها
بعد از اون اتفاق، دیگه بابام نذاشت با سرویس مدرسه رفت و آمد کنم، همش خودش ظهرها از سر کار سریع میومد دنبالم و میبردم مدرسه، دیگه هم نمی گذاشتن خونه ی کسی برم چون ممکن بود بچه داشته باشن و بهش عادت کنم به همین خاطر یک خانم مسنی (کلا در زندگی شانس نداشتم) رو...