Marriage Jokes
Marriage Jokes
Wife: “There’s trouble with the car. It has water in the carburetor.”
Husband: “Water in the carburetor? That’s ridiculous.”
Wife: “I tell you the car has water in the carburetor.”
Husband: “You don’t even know what a carburetor is. Where’s the car?”...
امشب
در يك خواب عجيب
رو به سمت كلمات
باز خواهد شد
باد چيزي خواهد گفت
سيب خواهد افتاد
روي اوصاف زمين خواهد غلتيد
تا حضور وطن غايب شب خواهد رفت
سقف يك وهم فرو خواهد ريخت
چشم
هوش محزون نباتي را خواهدديد
پيچكي دور تماشاي خدا...
ظهر بود
ابتداي خدا بود
ريگزار عفيف
گوش مي كرد
حرفهاي اساطيري آب را مي شنيد
آب مثل نگاهي به ابعاد ادراك
لكلك
مثل يك اتفاق سفيد
بر لب بركه بود
حجم مرغوب خود را
در تماشاي تجريد مي شست
چشم
وارد فرصت آب مي شد
طعم پاك اشارت
روز...
ماه
رنگ تفسير مس بود
مثل اندوه تفهيم بالا مي آمد
سرو
شيهه بارز خاك بود
كاج نزديك
مثل انبوه فهم
صفحه ساده فصل را سياه مي زد
كوفي خشك تيغال ها خوانده مي شد
از زمين هاي تاريك
بوي تشكيل ادراك مي آمد
دوست
توري هوش را روي اشيا
لمس...
كاج هاي زيادي بلند
زاغ هاي زيادي سياه
آسمان به اندازه آبي
سنگچين ها تماشا تجرد
كوچه باغ فرارفته تا هيچ
ناودان مزين به گنجشك
آفتاب صريح
خاك خشنود
چشم تا كار مي كرد
هوش پاييز بود
اي عجيب قشنگ
با نگاهي پر از لفظ مرطوب
مثل خوابي پر...
آسمان پرشد از خال پروانه هاي تماشا
عكس گنجشك افتاد در آبهاي رفاقت
فصل پرپر شد از روي ديوار در امتداد غريزه
باد مي آمد از سمت زنبيل سبز كرامت
شاخه مو به انگور
مبتلا بود
كودك آمد
جيب هايش پر از شور چيدن
اي بهار جسارت
امتداد در سايه كاج هاي...
اين وجودي كه در نور ادراك
مثل يك خواب رعنا نشسته
روي پلك تماشا
واژه هاي تر و تازه مي پاشد
چشم هايش
نفي تقويم سبز حيات است
صورتش مثل يك تكه تعطيل عهد دبستان سپيد است
سال ها اين سجود طراوت
مثل خوشبختي ثابت
روي زانوي آدينه ها مي نشست...
اي ميان سخنهاي سبز نجومي
برگ انجير ظلمت
عفت سنگ را مي رساند
سينه آب در حسرت عكس يك باغ
مي سوزد
سيب روزانه
در دهان طعم يك وهم دارد
اي هراس قديم
در خطاب تو انگشت هاي من ازهوش رفتند
امشب
دستهايم نهايت ندارند
امشب از شاخه هاي...
اي عبور ظريف
بال را معني كن
تا پرهوش من از حسادت بسوزد
اي حيات شديد
ريشه هاي تو از مهلت نور
آب مي نوشد
آدمي زاد اين حجم غمناك
روي پاشويه وقت
روز سرشاري حوض را خواب مي بيند
اي كمي رفته بالاتر از واقعيت
با تكان لطيف غريزه...
روزي كه دانش لب آب زندگي مي كرد
انسان در تنبلي لطيف يك مرتع
با فلسفه هاي لاجوردي خوش بود
در سمت پرنده فكر مي كرد
با نبض درخت او مي زد
مغلوب شرايط شقايق بود
مفهوم درشت شط در قعر كلام او تلاطم داشت
انسان در متن عناصر مي خوابيد...
سال ميان دو پلك را
ثانيه هايي شبيه راز تولد
بدرقه كردند
كم كم در ارتفاع خيس ملاقات
صومعه نور
ساخته مي شد
حادثه از جنس ترس بود
ترس
وارد تركيب سنگ ها مي شد
حنجره اي در ضخامت خنك باد
غربت يك دوست را
زمزمه مي كرد
از سر...
صبح
شوري ابعاد عيد
ذايقه را سايه كرد
عكس من افتاد در مساحت تقويم
در خم آن كودكانه هاي مورب
روي سرازيري فراغت يك عيد
داد زدم
به چه هوايي
در ريه هايم وضوح بال تمام پرنده هاي جهان بود
آن روز
آب چه تر بود
باد به...
زن دم درگاه بود
با بدني از هميشه
رفتم نزديك
چشم مفصل شد
حرف بدل شد به پر به شور به اشراق
سايه بدل شد به آفتاب
رفتم قدري در آفتاب بگردم
دور شدم در اشاره هاي خوشايند
رفتم تا وعده گاه كودكي و شن
تا وسط اشتباه هاي مفرح
تا...
مانده تا برف زمين آب شود
مانده تا بسته شود اين همه نيلوفر وارونه چتر
ناتمام است درخت
زير برف است تمناي شناكردن كاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوك از افق درك حيات
مانده تا سيني ما پرشود از صحبت سنبوسه و عيد
در هوايي كه نه افزايش يك...
مانده تا برف زمين آب شود
مانده تا بسته شود اين همه نيلوفر وارونه چتر
ناتمام است درخت
زير برف است تمناي شناكردن كاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوك از افق درك حيات
مانده تا سيني ما پرشود از صحبت سنبوسه و عيد
در هوايي كه نه افزايش يك...
صدای آب مي آيد مگر در نهر تنهايي چه مي شويند ؟
لباس لحظه ها پاك است
ميان آفتاب هشتم دي ماه
طنين برف نخ هاي تماشا چكه هاي وقت
طراوت روي آجرهاست روي استخوان روز
چه ميخواهيم ؟
بخار فصل گرد واژه هاي ماست
دهان گلخانه فكر است
سفرهايي ترا در كوچه...
آسمان آبي تر
آب آبي تر
من درايوانم رعنا سر حوض
رخت مي شويد رعنا
برگ ها مي ريزد
مادرم صبحي مي گفت : موسم دلگيري است
من به او گفتم : زندگاني سيبي است گاز بايد زد با پوست
زن همسايه در پنجره اش تور مي بافد مي خواند
من ودا مي خوانم گاهي نيز
طرح...