نتایح جستجو

اینجا مـــــــن هستم !! نیــــــــمکتی چوبی وچتــــری که بسته است ...! دلم تنـــــــگ نیست ... تنـــــــــها منتظر بـــــارانم ... که قــــــطره هایش بهانه ای باشد برای نمناک بودن لحظــــــه هایم ... و ... اثبـــــات بی گناهی چـــــــشمانم ...!

بارها به فکر مرگ و تجزیهٔ ذرات تنم افتاده بودم، بطوری که این فکر مرا نمی ترسانید برعکس آرزوی حقیقی می کردم که نیست و نابود بشوم، از تنها چیزی که می ترسیدم این بود که ذرات تنم در ذرات تن رجاله ها برود. این فکر برایم تحمل ناپذیر بود گاهی دلم می*خواست بعد از مرگ دستهای دراز با انگشتان بلند...

حکایت عجیبیست رفتار ما آدم ها را خدا می بیند و فاش نمی کند. مردم نمی بینند و فریاد می زنند….. !!!

کم سرمایه ای نیست ؛ داشتن آدمهایی که حالت رابپرسند ! ولی .... از آن بهتر داشتن آدمهاییست ، که وقتی حالت را میپرسند ؛ بتوانی بگویی : خوب نیستم ... !!

زندگی "زندگی" بـه من آموخـت . . . آدمها نـه " دروغ " می گویند نه زیر " حرفشان " می زنند . اگر " چیزی " می گویند . . . صرفا " احساسشان " درهمان لحظه سـت نبـایـد رویش " حساب " کرد

ﺩﺧﺘـــﺮﯼ ﺭﺍ ﺑـﺎ ﺩﺭﻭﻏــﻬـﺎﺕ ﻓــﺮﯾـﺐ ﺩﺍﺩﯼ ﻗــﺒـﻞ ﺍﺯ ﺍﯾـﻨـﮑـﻪ ﺑـﮕــــﯽ ﭼـــﻘـﺪﺭ ﺍﺣـــﻤـﻖ ﺑـــﻮﺩ ﺯﻳـــﺮ ﻟــﺐ ﺑــﻪ ﺧـــﻮﺩﺕ ﺑـــﮕـﻮ ﭼـــﻘـﺪﺭ ﻣــﻦ ﺁﺷــﻐــﺎﻟــﻢ ...!!!

مداد رنگـــی هایم را پس بده "قلبــــ♥ــــ تو قرمز نیستـــــــ" باید سیاهش کنـــــــــــم...

می آیی و آب می شود تب هایم مهتاب تمام می شود شب هایم لب بر لب تو گذاش...بیدار شدم طعم گس بوسه می دهد لب هایم

باید عاشق باشی ... تا معنیهـ نوشتهـ های عاشقانهـ را بفهمی ...! + چند روایت معتبر مصطفی مستور

... و تـمـــام شـب را بـرای دخـتــــــرهـــایـــی که در تـنـهـــــایـی از خـــودشـان خـجــــالـت مـی کـشـنـــد ، گــریــه کـــردم ... دخـتــــــرهـــایـــی کـه بـعـــدهـا از خـود مـتـنـفـــــر مـی شـونـــد و مـثـــل ِ یـــکــ درخــت ِ تـوخــــــالـی ، پـــــوسـتـه ای بـیـــش نـیـسـتـنـــــد...

بی احساس بودی . . . بهتر که تمام شد !

أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ

مولای من! دلم بارن می خواهد ، برایم نماز باران بخوان... مولای من! این روزها آسمان دلم محتاج باران است، بارانی از جنس تو... بارانی که سیاهی وجودم را بشوید و صفحه ی سیاه دلم را سفید؛ شفاف و زلال کند... مولای من! بر کویر دل من ببار...

یا عزیز فاطمه دردم دوا کن بیا با یک نظر حاجت روام کن براي ديدن اين عكس با اندازه واقعي اينجا كليك كنيد . اندازه واقعي اين عكس 749x600 مي باشد

چه روز ها که یک به یک غروب شد نیامدی چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی خلیل آتشین سخن ، تبر به دوش بت شکن خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی دوباره جنگ نهروان ، دوباره مکر کوفیان چه حیله ها که ساکن قلوب شد نیامدی برای ما که خسته ایم و دلشکسته ایم نه ولی برای عده ای چه خوب...

يك نفر براي يك نفر دلش گرفته است از غروب جمعه بيشتر دلش گرفته است يك نفر شبيه آب، يك نفر شبيه خاك خاك تشنه،سوخته،پكر،دلش گرفته است يك نفر شبيه قاصدك...

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

یاران شتاب کنید...گویند قافله ای در راه است که گنهکاران را در آن راهی نیست، آری گنهکاران را راهی نیست ، اما پشیمانان را می پذیرند. ********************** هیچ شنیده ای که مرغی اسیر، قفس را هم بر دارد و با خود ببرد؟

می خواهم بنویسم نمی توانم یک کلمه به ذهنم می رسد " تـــــــو " تمام شد این هم نوشته ی امروز...