نتایح جستجو

  1. eksir

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    همه با آينه گفتم که خموشانه مرا می پاييد گفتم ای آينه با من تو بگو چه کسی بال خيالم را چيد؟ چه کسی صندوق جادويی انديشهء من غارت کرد؟ چه کسی خرمن رويايی گلهای مرا داد به باد؟ سر انگشت بر آيينه نهادم پرسان چه کس آخر چه کسی کشت مرا؟ که نه دستی ز مدد از سوی ياری برخواست. نه کسی را خبری شد نه هياهويی...
  2. eksir

    رباعی و دو بیتی

    شب تاریک و سنگستان و من مست قدح از دست من افتاد و نشکست نگهدارنده اش نیکو نگه داشت وگرنه صد قدح، نفتاده بشکست
  3. eksir

    خيلي زيباست تا روزي ديگر بدرود

    خيلي زيباست تا روزي ديگر بدرود
  4. eksir

    [IMG]

    [IMG]
  5. eksir

    [IMG]

    [IMG]
  6. eksir

    شعر نو

    در نیست راه نیست شب نیست ماه نیست نه روز و نه آفتاب ما بیرون زمان ایستاده‌ایم با دشنه‌ی تلخی در گرده‌های‌مان هیچ کس با هیچ کس سخن نمی‌گوید که خاموشی به هزار زبان در سخن است در مردگان خویش نظر می‌بندیم با طرح خنده‌ای و نوبت خود را انتظار می‌کشیم بی‌هیچ خنده‌ای!
  7. eksir

    قابل دركه صبوري كن

    قابل دركه صبوري كن
  8. eksir

    به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

    به عمق دریا ، به وسعت صحرا بلندی کوههای راستینی و ایستایی را در تو می بینم گام های استوار را در تو می جویم من تو را می شناسم ، از دور دست رویا عشق پناه گرفته در وجودت آسان می کند ، شناخت دریا را مهر درمان ناپذیرت آسان می کند شناخت صحرا را صداقت و ایمانت آسان می کند باور کوهها را من تو...
  9. eksir

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    تن او به تنم خورد، مرا برد، مرا برد گرم باز نیاورد به شکرانه بگردید
  10. eksir

    ما در همه زندگی می کنیم و همه در ما زنده اند در قلب هر انسانی، شاعری است و در قلب هر انسانی،...

    ما در همه زندگی می کنیم و همه در ما زنده اند در قلب هر انسانی، شاعری است و در قلب هر انسانی، گنهکاری قلب تو شاعری است و قلب من گنهکاری که شعر نمی فهمد جبران خلیل جبران
  11. eksir

    من هدیه ای عاشقانه ام خاطره دمی خوشبختی من آخرین ارمغان زندگی به مرگم جزئی از شادی و یا شاید سهم...

    من هدیه ای عاشقانه ام خاطره دمی خوشبختی من آخرین ارمغان زندگی به مرگم جزئی از شادی و یا شاید سهم کوچکی از اندوه... جبران خلیل جبران
  12. eksir

    شعر نو

    ... و سرانجام از قصه هاي شكارچيان چيزي نمي ماند جز يك مرغابي بر پيشخوان رنج آور است اما چيز مهمي نيست بگذارهر چه دوست دارند تعريف كنند خوب يا بد داستان ها بايد ساخته شوند اما فراموش نكن تو بايد مثل انسان زندگي كني جهان جاي عجيبي است اين جا هر كسي شليك مي كند خودش كشته مي شود.
  13. eksir

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانه ای عاقلان پیداست ، کز دیوانگان ترسیده اند من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم به پای کاش میپرسید کس، کایشان به چند ارزیده اند دوش ، سنگی چند پنهان کردم اندر آستین ای عجب ! آن سنگ ها را هم زمن دزدیده اند سنگ می دزدیدن از دیوانه با این عقل و رای مبحث فهمیدنی ها...
  14. eksir

    شعر نو

    کمی جلوتر من آن طرف امروز پیاده می شوم کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار کسی از سایه های هر چه ناپیدا می اید از آن طرف کودکی و نزدیک پنجشنبه به راه بعد از امروز می افتد کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار تو همان آشناترین صدای این حدودی که مرا میان مکث سفر به کودک ترین سایه ها می بری با دلم که هوای باغ کرده...
  15. eksir

    سلام ...اميد وارم اين سلام ...سلام هي حتي مطلع الفجر باشه روز شما هم بخير و شادي....خوبم ...

    سلام ...اميد وارم اين سلام ...سلام هي حتي مطلع الفجر باشه روز شما هم بخير و شادي....خوبم .... اميد وارم شما هم خوب باشيد
  16. eksir

    غزل و قصیده

    روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست در غنچه​ای هنوز و صدت عندلیب هست *** گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست چون من در آن دیار هزاران غریب هست *** در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست هر جا که هست پرتو روی حبیب هست *** آن جا که کار صومعه را جلوه می​دهند ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست *** عاشق که شد که...
  17. eksir

    رباعی و دو بیتی

    او را که دل از عشق مشوش باشد هر قصه که گوید همه دلکش باشد تو قصه‌ی عاشقان ، همی کم شنوی بشنو بشنو که قصه‌شان خوش باشد
  18. eksir

    رباعی و دو بیتی

    تا نیست نگردی ، ره هستت ندهند این مرتبه با همت پستت ندهند چون شمع قرار سوختن گر ندهی سر رشته‌ی روشنی به دستت ندهند
  19. eksir

    رباعی و دو بیتی

    با تشكر رندان گاهی ملک جهان می‌بازند گاهی به نگاهی ، دل و جان می‌بازند این طور قمار ، نه چند است و نه چون هر طور برآید ، آنچنان می‌بازند
  20. eksir

    شعر نو

    ما نوشتیم و گریستیم ما خنده کنان به رقص بر خاستیم ما نعره زنان از سر جان گذشتیم ... کسی را پروای ما نبود. در دور دست مردی را به دار آویختند : کسی به تماشا سر برنداشت ما نشستیم و گریستیم ما با فریادی از قالب خود بر آمدیم
بالا