و اما اشنایی مان در یک چهارچوب نبود ...
اشنایی مان در یک محیط پر از ابهام .....پر از احساس ....
در یک روز بارانی
زیر یک الاچیق
یادت هست ؟؟؟
چگونه نوازش میکردیم قلب هایمان را .....
هر دو هیچ نمیگفتیم
تنها سخنمان با نگاهمان بود ..
سخنی از جنس دل ...
سخنی از جنس سکوت .....
[IMG]
کجایی یار من ....
این عشق ......قلبمان را بهاری کرده است ....
در رویایی عاشقانه هستم .......چشمانم را میگشایم ........عشق را در چشمان همیشه بهاری تو میبینم ....
من ....تو را میخوانم ......به دنبال نجوای عاشقانه تو میگردم ....و نگاهت را میابم که مرا پر ازبوسه های عاشقانه میکند ...
کجایی یار...
دوست دارم نشستن در ساحل دریا را ....
لحظه هایی که حرف سکوت کرده ای را دردلم دارم
دریا را راز دارم میدانم
هر نسیمی از دریا .....بوسه هایی دارد از جنس نوازش ....
و اغوشی که در برمیگیرد اغوش ظریف مرا ....
صدای دریا زمزمه هایی را از عشقش به ساحل .....برایم بازو میکند که او نیز بی تاب است ...