درد فراق
درد فراق
از درد فراق اشک می ریزم
بی روی تو ای یار شب و روز می سوزم
تو چه دانی که دلم سوخت از هجرانت
کی آیی به سراغم تا کنم دیدارت
اشک و آهم همه از حسرت دیدار توست
چه کنم دست خودم نیست که دلم بیمار است
با خبر باش که بیمار توام
درمان من باش مده مرا آزارم
بدان که مهرت نرود از یادم
تا...