شوق مي آمد دست در گردن حس مي انداخت
فكر بازي مي كرد
زندگي چيزي بود مثل يك بارش عيد يك چنار پر سار
زندگي در آن وقت صفي از نور و عروسك بود
يك بغل آزادي بود
زندگي در آن وقت حوض موسيقي بود
طفل پاورچين پاورچين دور شد كم كم در كوچه سنجاقك ها
بار خود را بستم رفتم از شهر خيالات سبك بيرون دلم از غربت...