يک گل بهار نيست
صد گل بهار نيست
حتي هزار باغ پر از گل بهار نيست
وقتي
پرنده ها همه خونين بال
وقتي ترانه ها همه اشک آلود
وقتي ستاره ها همه خاموشند
وقتي که دستها با قلب خون چکان
در چارسوي گيتي
هر جا به استغاثه بلند است
آيا...
سیه مست جنونم، وادی و منزل نمیدانم
کنار دشت را از دامن محمل نمیدانم
شکار لاغرم، مشاطگی از من نمیآید
نگارین کردن سرپنجهٔ قاتل نمیدانم
سپندی را به تعلیم دل من نامزد گردان
که آداب نشست و خاست در محفل نمیدانم!
بغیر از عقدهٔ دل کز گشادش عاجزم عاجز
دگر هر عقده کید پیش من،...
بیخود ز نوای دل دیوانهٔ خویشم
ساقی و می و مطرب و میخانهٔ خویشم
زان روز که گردیدهام از خانه بدوشان
هر جا که روم معتکف خانهٔ خویشم
بیداغ تو عضوی به تنم نیست چو طاوس
از بال و پر خویش، پریخانهٔ خویشم
یک ذره دلم سختم از اسلام نشد نرم
در کعبه همان ساکن بتخانهٔ خویشم
دیوار...
# اميني علي # دايي هندي من
# اميني علي # دايي هندي من
وقتي در تهران به مادرم خبر دادم که قصد دارم براي دو سه هفته اي به عراق بروم، نزديک بود از وحشت قالب تهي کند... با وجود آنکه موفق شدم نگراني مادرم را تا حدي برطرف کنم، باز موقع خداحافظي توصيه کرد: «آنجا که رفتي، هرگز،...
ايوان تهي است و باغ از ياد مسافر سرشار
دردره آفتاب سر بر گرفته اي
کنار بالش تو بيد سايه فکن از پادرآمده است
دوري تو از آن سوي شقايق دوري
در خيرگي بوته ها کو سايه لبخندي که گذر کند ؟
از کشاف انديشه کو نسيمي که درون آيد ؟
سنگريزه رود بر گونه تو مي...
از آن لب چون به یک بوسه من بیمار خرسندم
نخواهم شیشهٔ نوش و نباید شربت قندم
مگر یزدان به روی من در وصل تو بگشاید
و گرنه من در گیتی به روی خود فرو بندم
نشان مهر ورزیدن همان باشد که: هر ساعت
مرا چون شمع میسوزی و من چون گل همی خندم
حدیث محنت فرهاد و کوه بیستون کندن
به کار من...
هر چند به کوی او دیرست که پی بردم
بسیار بگردیدم تا راه بوی بردم
تا خلق ندانندم وز چشم نرانندم
صد بار سر خود را از رشد به غی بردم
گو: دست فرو شویید از من دو جهان، زیرا
دست از دو جهان شستم، تا دست به میبردم
مجنون ز رخ لیلی از مرگ نیندیشد
از خویش به مردم من، پس رخت بحی بردم...
من بادهٔ عشق نوش کردم
چون مست شدم خروش کردم
هر عربدهای که باده انگیخت
با زاهد خرقهپوش کردم
هر کس که زما و من سخن گفت
او را به دو می خموش کردم
چون هوش برفت از رقیبان
این بار حدیث هوش کردم
پندم مده، ای رفیق، بسیار
انگار که: پند گوش کردم
بگذار، که من نماز خود را...