من واژگون، من واژگون، من واژگون رقصیده ام
من بی سر و بی دست و پا، در خواب خون رقصیده ام
میلاد بی آغاز من هرگز نمی داند کسی
من پیر تاریخم که بر بام قرون رقصیده ام
فردای ناپیدای من، پیداست در سیمای من
این سال که با فرداییان در خون کنون رقصیده ام
منظومه ای از آتشم، آتشفشانی سرکشم
در کهکشانی بی...