اخوان ثالث
اخوان ثالث
باز آیینه ی خورشید از آن اوج بلند
راست بر سنگ غروب آمد و آهسته شکست
شب رسید از ره و آن آینه ی خرد شده
شد پراکنده و در دامن افلاک نشست
تشنه ام امشب،اگر باز خیال لب تو
خواب نفرستد و از راه سرابم نبرد
کاش از عمر شبی تا به سحر چون مهتاب
شبنم زلف تو را...