نتایح جستجو

  1. eksir

    به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

    من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملکست یار بت پیکر مه روی ملک سیما بود
  2. eksir

    مناظره(گفتگو با اشعار)

    نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود با رفیقی دو که دایم نتوان تنها بود خاک شیراز چو دیبای منقّش دیدم وان همه صورت شاهد که بر آن دیبا بود
  3. eksir

    عید

    روز عید آمد و هنگام بهار است امروز بوسه ده‌ای گل نورسته، که عید است و بهار گل و بلبل ، همه در بوس و کنارند ز عشق گل من ، سر مکش از عاشقی و بوس و کنار
  4. eksir

    تک بیتی های ناب وپرمعنا

    نیش دوست از نیش عقرب بدتر است پس بزن عقرب که دردش کمتر است
  5. eksir

    مشاعره با سخنان بزرگان

    دو نفر که همدیگر را خیلی دوست داشتند و یک لحظه نمی توانستند از هم جدا باشند، با خواندن یک جمله معـــروف از هــم جـــدا می شــوند تا یکدیگر را امتحان کنند و هــر کــدام در انتظار دیگــری همدیگر را نمی بینند. چون هر دو به صورت اتفاقی به جمله معروف ویلیام شکسپیر بر می خورند: « عشقت را رها کن، اگر...
  6. eksir

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    نشود فاش کسی، آنچه میان من و توست تا اشارات نظر، نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس، مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گرچه در خلوت راز دل ما، کس نرسید همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست گو بهار دل و جان باش و خزان...
  7. eksir

    غزل و قصیده

    منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجدین به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن به می پرستی از آن نقش خود زدم برآب...
  8. eksir

    غزل و قصیده

    دلم رمیده شدو غافلم من درویش که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم که دل به دست کمان ابرویست کافرکیش خیال حوصله بحر می پزد هیهات چه هاست در سر این قطره محال اندیش بنازم آن مژه شوخ عافیت کش را که موج می زندش آب نوش بر سر نیش ز آستین طبیبان هزار خون بچکد گرم به دست...
  9. eksir

    غزل و قصیده

    گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی شیرینتر از آنی به شکر خنده که گویم ای خسروخوبان که تو شیرین زمانی تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی صدبار بگفتم که دهم زان دهنت کام چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی گویی بدهم کامت و جانت بستانم ترسم ندهی کامم و...
  10. eksir

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    من شکستم در خود من نشستم در خویش لیک هرگز نگذشتم از پل که ز رگ های رنگین بسته ست کنون
  11. eksir

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    ای عشق مرا به شطّ خون خواهی بُرد چون قیس به وادی جنون خواهی بُرد فرهاد صفت در آرزویی شیرین دنبال خودت به بیستون خواهی بُرد
  12. eksir

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق و عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست چه قانون عجیبی چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی که هر بار ستاره های زندگی ات را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره امید کنی وخود در تنهایی وسکوت با چشمهایی خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی...
  13. eksir

    رباعی و دو بیتی

    آمدي با تاب گيسو تا كه بيتابم كني؟ زلف يكسو زدي تا غرق مهتابم كني؟ آتش از برق نگاهت ريختي بر جان من خواستي تا در ميان شعله ها آبم كني؟
  14. eksir

    رباعی و دو بیتی

    ای چرخ فلك فغان ز بیداری تو شادان اَحَدی نگشته در وادی تو در دور جهان به هر طرف میگشتم خوشحال كسی نبود ز آبادی تو
  15. eksir

    رباعی و دو بیتی

    گويند که هم صحبتی حور خوش است هجران و وصال و عشق پر شور خوش است اما من از عشق و وصل تو فهميدم آواز دهل شنيدن از دور خوش است
  16. eksir

    ترانه ها و تصنیف ها...

    عشق من برتر از اندیشه خود در خیال از تو بتی ساخته ام داده ام پیکر زیبای (تو را)3 آن چنان جلوه که نشناخته ام چون دریا توفانزا دو چشمت آفریدم سیه نقشی از شبها ز گیسویت کشیدم به لبهای تو نقشی برتر از افسانه دادم ز مینا مستی ، از گل رنگ و بو در آن نهادم به خیالی که بوده ام بت خود را ستوده ام گر دیدی...
  17. eksir

    ترانه ها و تصنیف ها...

    قسم به دلهای خسته خسته دلان قسم به قلب شکسته خسته دلان به آه بر لب نشسته خسته دلان که من در این سینه جز غمی آشنا ندارم به دل همزبان ندارم از او جدا مانده ام در این رهگذر ز یارم نشان ندارم ببین به شام بی ستاره ام ، نکرده چاره ام ، نگاه چاره سازی نخوانده با نوای خسته ام ، نی شکسته ام ، نوای...
  18. eksir

    شعر نو

    بندم خود اگرچه بر پای نیست سوزِ سرودِ اسیران با من است، و امیدی خود به رهایی‌ام ار نیست دستی هست که اشک از چشمانم می‌سترد، و نُویدی خود اگر نیست تسلایی هست. چرا که مرا میراثِ محنتِ روزگاران تنها تسلای عشقی‌ست که شاهینِ ترازو را به جانبِ کفه‌ی فردا خم می‌کند.
  19. eksir

    شعر نو

    پرواز ندارم امّا دلی دارم و حسرتِ دُرناها. و به هنگامی که مرغانِ مهاجر در دریاچه‌ی ماهتاب پارو می‌کشند، خوشا رها کردن و رفتن! خوابی دیگر به مُردابی دیگر! خوشا ماندابی دیگر به مُردابی دیگر! خوشا ماندابی دیگر...
  20. eksir

    شعر نو

    چشمه‌ساری در دل و آبشاری در کف، آفتابی در نگاه و فرشته‌یی در پیراهن، از انسانی که تویی قصه‌ها می‌توانم کرد غمِ نان اگر بگذارد.
بالا