جادوی سکوتمن سکوت خويش را گم کرده ام .لاجرم در اين هياهو گم شدم .من که خود افسانه ميپرداختم ,عاقبت افسانه مردم شدم ! اي سکوت اي مادر فريادها !ساز جانم از تو پر آوازه بود .تا در آغوش تو راهي داشتم ,چون شراب کهنه شعرم تازه بود . در پناهت برگ و بار من شکفت ,تو مرا بردي به شهر يادها ,من نديدم خوشتر...