رفتن
خاموش ترین حرف تو بود.
با سکوتی عجیب گفتی...
فریاد زدی رفتنت را!
این بار،
درست برعکس همیشه
من ساکت بودم.
باورت می شود؟!
رفتی...
و چند وقتیست بی تو،
می گذرند شب ها
و..
روزها
و..
ثانیه ها.
هیچ صدایی از تو
در لابه لای تیک تیک ساعتم نمی شنوم.
غرق کدامین سیاه چاله ذهن من شدی؟
خودم باورم...