تو مپندار کز این در به ملامت بروم
دلم این جاست بده تا به سلامت بروم
ترک سر گفتم از آن پیش که بنهادم پای
نه به زرق آمدهام تا به ملامت بروم
من هوادار قدیمم بدهم جان عزیز
نو ارادت نه که از پیش غرامت بروم
گر رسد از تو به گوشم که بمیر ای سعدی
تا لب گور به اعزاز و کرامت بروم...
Harrison Bergeron by Kurt Vonnegut (1961)
Harrison Bergeron by Kurt Vonnegut (1961)
The rest of Harrison’s appearance was Halloween and hardware. Nobody had ever worn heavier handicaps. He had outgrown hindrances faster than the H–G men could think them up. Instead of a little ear radio for a...
Harrison Bergeron by Kurt Vonnegut (1961)
Harrison Bergeron by Kurt Vonnegut (1961)
THE YEAR WAS 2081, and everybody was finally equal. They weren’t only equal before God and the law. They were equal every which way. Nobody was smarter than anybody else. Nobody was better looking than anybody...
فتاده تخته سنگ آنسوي تر ، انگار کوهي بود
و ما اينسو نشسته ، خسته انبوهي
زن و مرد و جوان و پير
همه با يکديگر پيوسته ، ليک از پاي
و با زنجير
اگر دل مي کشيدت سوي دلخواهي
به سويش مي توانستي خزيدن ، ليک تا آنجا که رخصت بود
تا زنجير
ندانستيم...
منزلي در دوردستي هست بي شک هر مسافر را
اينچنين دانسته بودم ، وين چنين دانم
ليک
اي ندانم چون و چند ! اي دور
تو بسا کاراسته باشي به آييني که دلخواه ست
دانم اين که بايدم سوي تو آمد ، ليک
کاش اين را نيز مي دانستم ، اي نشناخته منزل
که از اين بيغوله...
گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر
بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر
خرم آن روز که با دیده گریان بروم
تا زنم آب در میکده یک بار دگر
معرفت نیست در این قوم خدا را سببی
تا برم گوهر خود را به خریدار دگر
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش لله که روم من ز پی یار دگر
گر مساعد...
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات
ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر
سینه گو شعله آتشکده فارس بکش
دیده گو آب رخ دجله بغداد ببر
دولت پیر...