تنـها عابـر کوچـه ای هسـتم
که انتـهایش به دریـا می رسـدبـاران می بـارد سیـاهی آسمان شب و سـردی هـوایاد کبـریـت های نـم گرفتـه را زنـده می کنند باد در گرگ و میـش هـوا احساس مرا می بـلعد اما یک نفـس شـعر می گویمخیـس می شـوم از اشـک های آسمان و دلتنگ از یادآوری تارو پود خاطرات بارانیمصاعقـه ها...