می پرسد از من كسیتی ؟ می گویمش اما نمی داند
این چهره ی گم گشته در آیینه خود را نمی داند
می خواهد از من فاش سازم خویش را باور نمی دارد
آیینه در تكرار پاسخ های خود حاشا نمی داند
می گویمش گم گشته ای هستم كه در این دور بی مقصد
كاری بجز شب كردن امروز یا فردا نمی داند
می گویمش آنقدر تنهایم كه...