يك غروب سرد پنج شنبه بود آمدي
باز پاي آن درخت و حرفي از سفر زدي
گفتم اي پناه اين دل شكسته ام بمان
التيام دست هاي پينه بسته ام بمان
گفتي اين سفر فقط براي چند هفته است
اي درخت شاهدي كه سال هاست رفته است؟
سال ها به من گذشت و هفته ي تو سر نشد
شمع ها دخيل ها يكيش كارگر نشد
شمع هاي نذري ام...