بتم از غمزه و ابرو، همه تیر و کمان سازد
به غمزه خون دل ریزد به ابرو کار جان سازد
چو در دام سر زلفش همه عالم گرفتار است
چرا مژگان کند ناوک چرا ابرو کمان سازد؟
خرابی ها کند چشمش که نتوان کرد در عالم
چه شاید گفت با مستی که خود را ناتوان سازد؟
دل و جان همه عالم فدای لعل نوشینش...
دیدهٔ بختم، دریغا کور شد
دل نمرده، زنده اندر گور شد
دست گیر ای دوست این بخت مرا
تا نبیند دشمنم کو کور شد
بارگاه دل، که بودی جای تو
بنگر اکنون جای مار و مور شد
بیلب شیرینت عمرم تلخ گشت
شوربختی بین که: عیشم شور شد
دل قوی بودم به امید تو، لیک
دل ندادی، خسته زان بینور...
گر نظر کردم به روی ماه رخساری چه شد؟
ور شدم مست از شراب عشق یکباری چه شد؟
روی او دیدم سر زلفش چرا آشفته گشت ؟
گر نبیند بلبل شوریده، گلزاری چه شد؟
چشم او با جان من گر گفته رازی، گو، بگوی
حال بیماری اگر پرسید بیماری چه شد؟
دشمنم با دوستان گوید: فلانی عاشق است
عاشقم بر روی...
گل نورسيده چرا مي روي
بهار است اينجا کجا ميروي
چراغ کهخواهي شدن بعد از اين
تو اي نور کز چشم ما مي روي
همه جان يکي بودمان از نخست
چه شد آخر اي جان جدا مي روي
مرو ! بي وفايان چنين مي روند
چه آمد که تو با وفا مي روي
تو عشقي که...
آي نيما نفس دريايي
چه خوش آوردي از سينه خروش
و چه بس نادره ها گفتي نغز
که از آن جمله يکي
سخن از يک شب و آوايي با هيبت دريا کردي
که به شب خواب تو را مي روبيد
شب همه شب به جدار دل تو مي کوبيد
ياد کردي چه خوش از شبخوانان...
آزادي
در من چرا زبان نگشودي
با منچرا نيامدي ننشستي درين سرا ؟
آخر چرا چرا
آن بذر سبز را به دفترم نفشاندي ؟
اي خشنوا چرا
يکبار سر ندادي آوازي
در بزم تلخ ما ؟
هر روز هر کجا
در چارسوي کشور دنيا
نقشي ز خويش مي زني و جلو...