رَبّ که می گویم خیالم راحت می شود...
دلم آرام میگیرد که بلایی سرم نمی آید..
کسی تا آخر هوایم را دارد.
رَبّ ؛ یعنی پرورش دهنده یعنی چیزی را از اولِ اول ،مثل یک دانه ی کوچک پرورش دهی ،مراقبش باشی ،آب و آفتابش را اندازه کنی ... کرده ای...
برایم ربوبیت کرده ای که حالا اینجایم ! قبول دارم آفت زده ام...
رَبّ که می گویم خیالم راحت می شود...
دلم آرام میگیرد که بلایی سرم نمی آید..
کسی تا آخر هوایم را دارد.
رَبّ ؛ یعنی پرورش دهنده یعنی چیزی را از اولِ اول ،مثل یک دانه ی کوچک پرورش دهی ،مراقبش باشی ،آب و آفتابش را اندازه کنی ... کرده ای...
برایم ربوبیت کرده ای که حالا اینجایم ! قبول دارم آفت زده ام...
زندگی زیباست ...
یک روز ... یک ساعت ... یک دقیقه ... "هرگز باز نمیگردد"
پس لطفا ؛
از جنگ بپرهیز ...
از خشم دوری کن ...
عاشقانه حرف بزن ...
و ؛
لبخندت را وسعت ببخش ...
رَبّ که می گویم خیالم راحت می شود...
دلم آرام میگیرد که بلایی سرم نمی آید..
کسی تا آخر هوایم را دارد.
رَبّ ؛ یعنی پرورش دهنده یعنی چیزی را از اولِ اول ،مثل یک دانه ی کوچک پرورش دهی ،مراقبش باشی ،آب و آفتابش را اندازه کنی ... کرده ای...
برایم ربوبیت کرده ای که حالا اینجایم ! قبول دارم آفت زده ام...
رَبّ که می گویم خیالم راحت می شود...
دلم آرام میگیرد که بلایی سرم نمی آید..
کسی تا آخر هوایم را دارد.
رَبّ ؛ یعنی پرورش دهنده یعنی چیزی را از اولِ اول ،مثل یک دانه ی کوچک پرورش دهی ،مراقبش باشی ،آب و آفتابش را اندازه کنی ... کرده ای...
برایم ربوبیت کرده ای که حالا اینجایم ! قبول دارم آفت زده ام...
رَبّ که می گویم خیالم راحت می شود...
دلم آرام میگیرد که بلایی سرم نمی آید..
کسی تا آخر هوایم را دارد.
رَبّ ؛ یعنی پرورش دهنده یعنی چیزی را از اولِ اول ،مثل یک دانه ی کوچک پرورش دهی ،مراقبش باشی ،آب و آفتابش را اندازه کنی ... کرده ای...
برایم ربوبیت کرده ای که حالا اینجایم ! قبول دارم آفت زده ام...
رَبّ که می گویم خیالم راحت می شود...
دلم آرام میگیرد که بلایی سرم نمی آید..
کسی تا آخر هوایم را دارد.
رَبّ ؛ یعنی پرورش دهنده یعنی چیزی را از اولِ اول ،مثل یک دانه ی کوچک پرورش دهی ،مراقبش باشی ،آب و آفتابش را اندازه کنی ... کرده ای...
برایم ربوبیت کرده ای که حالا اینجایم ! قبول دارم آفت زده ام...
رَبّ که می گویم خیالم راحت می شود...
دلم آرام میگیرد که بلایی سرم نمی آید..
کسی تا آخر هوایم را دارد.
رَبّ ؛ یعنی پرورش دهنده یعنی چیزی را از اولِ اول ،مثل یک دانه ی کوچک پرورش دهی ،مراقبش باشی ،آب و آفتابش را اندازه کنی ... کرده ای...
برایم ربوبیت کرده ای که حالا اینجایم ! قبول دارم آفت زده ام...
دوستش دارم
سکوتش را
صبرش را
تنهاییش را...
بودنش عادتیست مثل نفس کشیدن
او تکراری ترین حضور روزگار من است
و من عجیب به آغوشش از آن سوی فاصله ها خو گرفته ام؛
"خدایم را می گویم"...
رَبّ که می گویم خیالم راحت می شود...
دلم آرام میگیرد که بلایی سرم نمی آید..
کسی تا آخر هوایم را دارد.
رَبّ ؛ یعنی پرورش دهنده یعنی چیزی را از اولِ اول ،مثل یک دانه ی کوچک پرورش دهی ،مراقبش باشی ،آب و آفتابش را اندازه کنی ... کرده ای...
برایم ربوبیت کرده ای که حالا اینجایم ! قبول دارم آفت زده ام...
رَبّ که می گویم خیالم راحت می شود...
دلم آرام میگیرد که بلایی سرم نمی آید..
کسی تا آخر هوایم را دارد.
رَبّ ؛ یعنی پرورش دهنده یعنی چیزی را از اولِ اول ،مثل یک دانه ی کوچک پرورش دهی ،مراقبش باشی ،آب و آفتابش را اندازه کنی ... کرده ای...
برایم ربوبیت کرده ای که حالا اینجایم ! قبول دارم آفت زده ام...