منم یکی بگم!!
من یه مدتی تو یه شرکت که کلاسهای رباتیک برگزار میکرد واسه بچه های دانش آموز کار میکردیم!!(مدرس کلاسها بودم) کارگاهمون هم همونجا بود بچه ها میومدن اونجا یادشوم میدادیم
دست بر قضا یه روز یکی از مسئولهای دانشکده ما که خیلی خانوم ساکت و آرومی هم بود همراه یه پسری اومد اونجا، من تا...