نتایح جستجو

اتاق من خیلی سادست بعید میدونم خوشتون بیاد پس عکسشو نمیزارم:d

چطور جایمان را در اتوبوس به یک پیرزن ندهیم!تیکراری

جیگر طلا حال کردم یادش به خیر چقدر قدیما پاکتر بودم و بودیم و بودند و خواهند بود....چی گفتم خدایا ببخشید. حواسم به تو نبود

از بس بچها بی صبری کردن وگرنه این کار من مبدا کلی تحول بود در دنیا

سلام 5روز پیش

حیف من که این همه وقت خودمو شما رو گرفتم دیدید بچها استقبال نکردن

همین حال بود که دیدم یه پیکان به چه خفتی داره میاد نزدیک یاحسیییییییین این مهدی دیوونه لشگرکشی کرده بود شروع کردم به شمارش 1و2 و 3 و...7تااااااااااااااااا خاک بر سرم شد حالا من هلکوپتر از کجا به اینا نشون بدم اوه اوه اوه گمونم امشب سوژه شدیم رفت(اما زهی خیال باطل. بعدا دلیلشو بهتون میگم ) اقا...

دارم مینوسیم صبر کنین

رفتین؟؟؟ ادامه داره هاااااااااااا

بلههههههههههههه دوستاااااااااان به درخواست دوستان یه خورده کوتاهترش میکنیم چون خودمم کار دارم خلاصه ماشین اومد پای کوه ایستاد دیدم تلفنم داره زنگ میخوره شماره نا شناس الو بله(بلو اله) به این شماره زنگ بزن تق تلفن قطع. من:surprised::eek::eek: بچه پرو منم زنگ نزدم دوباره شماره افتاد الو اقا مگه...

تیکه میندازیییییییی

دوستان مثل اینکه مشتاق داستا نیستن..

دقیقا یادمه اونروز یکشنبه بود و هر یکشنبه شب با یکسری از بچها قرار داریم (میشینیم چرتو پرت میگیمو مسخره میکنیمو دست میندازیمو... با بچها به بچها میخندیم) گفتم خدایا چیکار کنم بساط خنده امشب جور بشه همین ان بود که یا فیلمای خارجی افتادم(ای خدا مردم از خنده:biggrin:) یاد اون قسمتهایی که اتشنشانها...

خب رسیدیم به اونجایی که هوا تقریبا 50درجه بیشتر بودو منم از سر خنگ بازی زدم به کوهو رسیدم بالای قله و اکنون اگه میخواهید ببینید که من چقدر دیونم تا اخر داستان رو دنبال کنید ادامه: از زیبایی های طبیعت بالای کوه که بگذریم اون سکوت و اون حس غرور و اون حس ترس که توی اون بیابون هیچ خری نیس توی اون...

ببخشید داستانهای من طولانیه: یکی بود یکی نبود دوتا بود سه تا نبود(اوهم ببخشید) توی یک روز گرم و تابستانی شهر قم که سگ صاحبشو گم میکنه از گرما. طبق معمول این روزا مخ منم اب روغن قاطی کرده بود ساعت 4بعداظهر با یه دونه ساک یه شیشه اب معدنی 4تا شکلات یه جفت کتونی و لباس ورزشی زدم بیرون گفتم برم...

یادش بخیر چه قدر سوتی تعریف کردیمو خندیدیم دیگه اون دل شاد تموم شد ولی داستان تعریف میکنم واستون...

من متوجه منظور شما نشدم لطفا واضحتر توضیح بدید یعنی مذهب با عث بی فرهنگیه یا من بد متوجه شدم

تو بازی ژاپنی کی برنده میشه؟

چیزی که من از تحقیقاتم بدست اوردم: حدیث است که سگ برکت را از خونه میبرد با این که من خودم عاشق سگ هستم نگه داشتن پرندگان در خانه توصیه شده از قبیل مرغ و خروس و... در کتاب حلیته المتقین نوشته شده پردگان باعث میشود شیاطین در منزل با پرندگان مشغول باشند تا با ادمیزادهای ان خانه در هر صورت نگهداری...