هیلیش بی خاصیت و کافری به مامانش اتوسا ساده لو بگفت: برای تولدم دوچرخه ای فراهم کن. هیلیش پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. اتوسا ساده لو به او بگفت: آیا حق تو می باشد که این دوچرخه رو داشته باشی؟ هیلیش بگفت: آری.
آتوسا ساده لو به او گفت، برو اندر اتاق خودت و نامه برای خدا بنویس و از او...