در من ترانه های قشنگی نشسته اند
انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند
انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت
امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند
ازشور و مستی پدران ِ گذ شته مان
حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...
سوالى ساده دارم از حضورت
من آيا زنده ام وقت ظهورت
اگر تو آمدى من رفته بودم
اسير سال و ماه و هفته بودم
دعايم كن دوباره جان بگيرم
بيايم در ركاب تو بميرم
يا صحب الزمان ، مددى