عشق من
دستانت ......گرمی خورشید را دارد ...
چشمانت ....پاکی اسمان را ...
بزرگی قلبت به اندازه دنیا ...
سینه های مردانه ات که مرا تکیه گاهی محکم است ...
مرا ......
چه موهبت بزرگیست که تو را دارم ...
شاهزاده ی من ...
[IMG]
عشق من
قلبم را تا به ابد به تو هدیه میدهم ......
نگاهم را
دستانم را به تو هدیه میدهم ..
امانتی از من به تو ..باورم را به تو هدیه میدهم ....
من یک انسانم ....از جنس خاک ...از جنس اب ...از جنس باد ...از عشق هوای نفسهای پروردگارم ...
پیچک عشق را در وجودم نهفته ام ...و تو را محصور عشقم میکنم...
عشق من
در اغوشت ارام میگیرم ....همه ی دلواپسیها و دلتنگی هایم را .....
در اغوشت به باد میسپارم ....
نگاهم را به سویت روانه میکنم ......
تنم را به اغوشت وصله میزنم و تو را محو اغوشم میکنم ...
کالبد وجودم را محصور صدای زمزه ی باران چشمانم میکنم ....
سکوت درونم را به تن پوشی از جنس مهر در...
من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنمتنهاییت برای من ...غصه هایت برای من ...همه بغضها و اشکهایت برای من ..
بخند برایم بخندآنقدر بلندتا من هم بشنوم صدای خنده هایت را...صدای همیشه خوب بودنت رادلم برایت تنگ شده دوستت دارم ...
[IMG]
زندگی من .....
نگاهم کن ...میخواهم خستگی هایت را در پیچک اغوشم از مهر بپوشانم ...
زندگی من ...
تو کالبد وجودم را محصور خود و محبت بی دریغ خود کرده ای .......
از نگاهم رازهای دلم را بخوان ...
وقتی نیستی ....مثل این است که من نیستم ...
وجودم به وجود تو وابستست ....
تکیه گاه من ...سینه های...
عشق من
زندگی را برای با تو بودن دوست دارم ....
عشق را دانستم .....
در اغوش تو ....
اسمان نگاهت ...مرا خوشبختیست ...
میخواهم همه ی دنیا بدانند که عشقمان جاودانه است ....
....
شاهزاده ی من ...
[IMG]
عشق من
در ساحل رویا
چشمانم را برهم میگذارم ....
وتو را ...
از انسوی دریا ها نزد خود می اورم ...
دستانت را میگیرم ...
تنت را لمس میکنم ...
و در اغوشت عاشقانه هایم را زمزمه میکنم ....
این توئی که در وجود من نهفته ای ......
من تو را دارم .....
توئی که عشق منی ...
زندگی ام را ...
توئی...
فردا می اید ...........و بار دیگر اولین نگاهت را به یاد می اورم
فردا می اید و من تو را دوباره می یابم ....
فردا دوباره دستم را به دستت میسپارم ای عشق .....
با تو تجدید عهدی دوباره خواهم کرد ...
فردا ......در یک همچین روزی من زندگی ام را یافتم .......یافتم دیوان همه ی اشعارم را ...
من...
تو را دوست دارم
در این باران
می*خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران می*خواستم
می*خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات...
دوســـت داشتنت بوی ِ بــــــاران می داد
همــآن قدر بی مقدمــه
همـــآن قدر بی دغدغــه
فــــــــــقـــــــــــــ ط
یادت باشد مثل ِ بــــــــاران
مـــَرا بـــی واسطه
دوســـت داشته باشـــی !
[IMG]
خوب یادم هست از بهشت که آمدم
تنم از نور بود و پروبالم از نسیم...
اما زمین تیره بود و سخت
دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش
و من هرروزذره ذره سخت تر شدم!
من سنگ شدم!
دیگر نور از من نمیگذرد.
حالا تنها یادگاری ام از بهشت،اشک است.
نمی بارم چون میترسم بعد از آن سنگ ریزه ببارم!...