صدای نفسهایت مرا می برد به عالم شعر .
می برد تا " رحم کن ای نفس " جبران
می برد تا " بوسه " ی فروغ
می برد تا " ای نوش کرده نیش را ، بی خویش کن با خویش را " مولانا
می بینی ...
یک نفست مرا تا کجاها می برد ...!
من
با تو
احساسم را کشف می کنم
و به آن معنی می دهم !
تو
تجسّم خیال منی
که نفس می کشد
راه می رود
و مرا به جاهائی می برد
که هر گز نرفته ام
و کارهائی می کنم
که هرگز نکرده ام !
پرویز صادقی
کجا را بگردم تا پیدایت کنم
ای گم شده ی همیشه ی من !
وقتی که از روز اول تو را نداشته ام
از کجا بدانم که تو گمشده ای یا من !
چه کسی ما را پیدا خواهد کرد ؟
چه کسی هر دوی ما را از این تنهایی رها خواهد ساخت ؟!
دخترک گل قاصدک را بوسیـــــد و سپرد به نفس هایش ، آنســـــوی پنجره ...
قاصدک پر کشید ...
در سرزمین ِ بهانه ها جوانه زد ....
......
حالا .....
دیوار پنجــــــــره ندارد ....
تنها ... صدای قدمهای سایه ای در حجم ِ شب می پیچـــــــد ....!
وقتی جوانههای امید
به بازی دشت و باران
لبخند میزنند ،
با همهی صبحها
میتوان عصر نوزایش را تأیید کرد.
محبوب من ،
حالا
با طلوع همین خورشید
زیر سایهی همین درختها
ریشههایت را دوست بدار .
جمشید اکبری
خیلیها خود را برای جنگ آماده می کنند.
لازم است.
دیگران خود را برای جهان آماده میکنند،
ضروری است.
بعضیها خودشان را برای مرگ آماده میکنند
طبیعی است.
تو خودت را برای عشق آماده میکنی
و چقدر...
محبوب من حواس ندارد ...
پاهایش را روی مین جا گذاشته است ،
و دلش را گوشه ي دل من !
محبوب گوشه دل من ...
محبوب کم حواس من ...
وقتی حافظه جهان کمتر از حواس توست ،
بیا برویم در جزیره ای که ساکنانش
فقط من و تو باشیم ...
توموهای مرا ببافی
من جوراب پشمی ترا بشکافم
و...