نتایح جستجو

هوا گرفته بود....باران می بارید... کودکی آهسته گفت.... خدایا گریه نکن.... درست میشه....

قصد من از حیات.... تماشای چشم توست.... ای جان فدای چشم تو....با قصد جان بیا.....

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود... گاهی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ میشود.... گاهی دلم برای پاکی کودکانه ی قلبم.. میگیرد... گاهی آرزو میکنم.. ای کاش دلی نبود تا تنگ نشود....خسته نشود....نشکند.....

گاهی باید دور خود یک دیوار تنهایی کشید... نه برای اینکه دیگران رو از خودت دور کنی...! بلکه برای اینکه بدانی.... برای چه کسانی اهمیت داری... که این دیوار را بشکنند......!!!

بزرگترین حقیقت دنیا... تنهایی است!!!

حس ات می کنم حتی وقت هایی که بیرنگ می شوم.... در روزهایت انقدر میخواهمت که واژه هایم کم می آورند از بیان دوست داشتنت.... و من تهی میشوم از خودم... و پر میشوم از حس دوست داشتنت و می بوسمت......

با سلام ممنون از دعوت شما ۶

دلم کار دست است... خودم بافتمش.. تارش از سکوت پودش از تنهایی همین است که خریداری ندارد.....

خیلی سخته... دست سردتو بزاری توی دست.. کسی که دوستش نداری... تا به یه بی معرفت ثابت کنی.... منم میتونم.....!!!

من به خودم مثل مداد رنگی نگاه میکنم... شاید رنگ مورد علاقه تو نباشم... اما میدانم روزی... برای کامل کردن نقاشی ات به من نیاز پیدا خواهی کرد....

خدایا این خر شیطان رو بزن... چلاقش کن.... تا من دیگه سوارش نشم.....

خدایا کم آوردم..... صبری که داده بودی تموم شد.... ولی درد هایم همچنان باقی است... بدهکار قلبم شده ام! میدانم شرمنده ام نمی کنی بازم صبر میخواهم.....

گاهی بی هوا دلم هوایش را میکند..... هوای او که هیچ‌وقت هوایم را نداشت....

هر گاه صدای جدیدی سلام می کند.... تپش قلب می گیرم....!! من دیگر کشش خداحافظی ندارم!! مرا ببخش که جواب سلامت را نمی دهم....

گمم نکن.... در گوشه ای از حافظه ات آرام می نشینم! فقط بگذار بمانم...!.

در دلم آرزوی آمدنت می میرد....رفته ای اینک...! اما... آیا باز میگردی تو؟ تمنای محالی دارم.. خنده ام میگیرد.....!!!

ای کاش نگاه خسته ام را خوابی بود.... یا در شب بی ستاره مهتابی بود!! ما مثل دو گاج دور از هم هستیم..... ای کاش که.... بین من و تو تابی بود.....

دنیا ارزش هیچ چیز را ندارد.... فقط باید ماند و درد کشید! میرسد روزی که در دسترس نیستم.... خاک آنتن نمیدهد..... که نمیدهد برای هیچ کس حتی تو....

سکوت و آه کشیدن که مدرسه نمی خواست.... هنوز نفهمیدم چرا مادرم هر روز ۷ صبح بیدارم میکرد....!!!

موریانه ها زهرمارتان این تن که می خورید!!! پر از حسرت های شیرین بود.....