جهاد با نفس
كلنل ماشین را نگه داشت. متعجب شده بود. دویدن در حیاط پایگاه آنهم این موقع شب؟ عرق بود كه از سر و رویش میریخت...
دانشجو بابایی! ساعت 2 شب است. الآن باید در استراحتگاه باشی. این موقع شب برای چه میدوی؟
كلنل با همسرش بود. از مهمانی شبانه برمیگشتند كه دیده بودندش. این بود كه...